خلاصه داستان: داستان دختريه كه فكر ميكنه يه عاشق واقعيه كه به خاطر عشقش خيلي فداكاري ميكنه. اون حتي ميدونه كه فداكاري هاش بيش تر حماقته تا فداكاري، ولي به خاطر عشقش نميتونه بي خيال بشه. زندگيه اون با ورود به دانشگاه جوري عوض ميشه كه هيچ وقت فكرشم نمي كرده... قسمتی از این رمان زیبا: اون موقع ها تنها فكرم امير بود كه مثل هميشه عاشقش بودمو دوستش داشتم. اصلا نمي تونستم فكر كنم بعد از اون همه سختي و ناراحتي كه تحمل كردم يه روز قرار باشه واسه هميشه بي خيالش بشم. درسته كه اون خيلي اذيتم كرد، چه وقتي كه معتاد بود و چه وقتي كه ترك كرد هميشه با حرفاش ناراحتم ميكرد اما دلم خوش بود به اينكه دوستم داره و بعده ها درست ميشه. سعي مي كردم هميشه دركش كنم، همه جوره حمايتش مي كردم. رو حرفش حرف نمي زدم. صبر و تحملم برعكس اين روزا اون وقتا خيلي زياد بود. تا اينكه يه شب داشتم واسه امتحان فردا صبحم درس مي خوندم كه امير اس داد. -مينا بايد باهات حرف بزنم. ميشه بذاري واسه يه وقت ديگه؟ الان دارم درس مي خونم. -نه، همين الان بايد باهات حرف بزنم. باشه، بگو -ببين مينا، من تورو از دنياهم بيشتر دوست دارم. تو دنيا اگه يه دختر باشه كه تو پاكي، صداقت، خوبي و خانومي تك باشه، اون تويي. حرفاش داشت نگرانم مي كرد. يه حس خيلي بدي داشتم. بهش گفتم: خواهش مقدمه چيني نكن. حرفتو رك و راست بزن. مي دوني كه من از اينجور حرف زدن خوشم نمياد پس درست بگو چي مي خواي بگي.
رمان با فرمت pdf
درباره
رمان ,